زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
بـرای مـن شـده زنــدان تـمـامـی دنـیـا و، جــانــم آمـده بـر، آسـتـانـۀ لـبهــا رسیده دفـتر عـمرم به نـقـطۀ سر خط که گشته عمر کـمم مثل مـادرم زهـرا کـنـار بـسـتـر بـابـا بـیـا که بـلکه شود به نـور روی تو روشن دو دیـدهام بابا غزل مصیبت مرگ مرا سـروده اجل که بسته رخت سفر را دلم، از این دنیا نشـسـتـه گرد یـتـیمی به چهرۀ مـاهـت بـرای تو نـگـرانـم که میشـوی تـنـهـا به حال روز پـریـشان من مکـن گریه که بعد من شوی آواره در دل صحـرا دوانده ریشه به کل وجود من، این زهر مرا هم از نفـس انـداخـته، و هـم از پا اگر چه شد به جـوانی قـدم کـمان لکن نکـرده مـیخ در آزرده پهـلـوی من را به زهـر کـینه اگر لاله لاله شد جگرم ندیده خواهر من طشت خون دلها را اگرچه خورده به دندان و لب چو کاسۀ آب نخورده بر لب من چوب خـیزران اما اگر چه آب به لبهای من رساندی تو ولـی زدی بـه دلـم داغ روضـۀ ســقــا دلم خوش است به زانو گرفتهای سر من نـرفـته بر سـر زانـوی من سـرت بابا ولی امان ز غریبی که داشت بر زانو سر عـزیز دلـش را به ظهـر عـاشورا |